جدول جو
جدول جو

معنی دخمه دان - جستجوی لغت در جدول جو

دخمه دان
(دَ مَ / مِ)
دخمه گاه. شهر مقابر
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

زمینی که در آن تخم گیاه ها یا دانه های درختان را بکارند که پس از سبز شدن به جای دیگر انتقال بدهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همه دان
تصویر همه دان
دانندۀ همه چیز، بسیار آگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرمه دان
تصویر سرمه دان
کیسۀ کوچکی که در آن سرمه می ریزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هیمه دان
تصویر هیمه دان
هیزم دان، جای ریختن هیمه، انبار هیزم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جامه دان
تصویر جامه دان
چمدان، صندوق چرمی یا فلزی که در آن لباس می گذارند
فرهنگ فارسی عمید
(مَ / مِ)
مقلمه. قلمدان. (زمخشری) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ)
ده کوچکی است از دهستان رستم آباد بخش رامهرمز شهرستان اهواز. واقع در 10هزارگزی جنوب رامهرمز و 6هزارگزی خاور راه اتومبیل رو رامهرمز به خلف آباد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ)
ترکی شدۀ جامه دان. همان ’جامه دان’ است که در لهجۀ ترکی بدین صورت تلفظ شود. جای نهادن جامه ها، بخصوص درسفر. صندوق لباس. و رجوع به جامه دان و چمدان شود
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
جزوکش. جزودان. تبنگوئی که مکتوبات را در آن میگذارند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ / مِ)
محل دخمه. مقبره. دخمه دان:
که این قادسی دخمه گاه منست
کفن جوشن و خون کلاه منست.
فردوسی.
بآیین کفن کردش و دخمه گاه
وزآنجایگه رفت نزد سپاه.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(سُ مَ / مِ)
ظرفی که در آن سرمه را نگاه دارند. (آنندراج). کیسه ای کوچک که در آن سرمه ریزند. (فرهنگ فارسی معین) :
با سرمه دان زرین ماند خجسته راست
کرده بجای سرمه بدان سرمه دان عبیر.
منوچهری.
وآن نی چو مار بی زبان سوراخها در استخوان
هم استخوانش سرمه دان هم گوشت ز اعضا ریخته.
خاقانی.
در کیسه های جیب عروسان رود عبیر
مانند سرمه دان که در او توتیا رود.
نظام قاری.
شکست رنگ بجای خمار گلها را
که لاله آمد و یک سرمه دان شراب آورد.
سلیم (از آنندراج).
، بمجاز، ظرف کم. (آنندراج) ، مجازاً، آلت زن. شرم زن. (فرهنگ فارسی معین) :
میل در سرمه دان نرفته هنوز
بازیی باز کرد گنبد کوز.
نظامی.
- سرمه دان عاج، کنایه از اندام نهانی بود بمانند عاج در سپیدی. (آنندراج) :
تا شبی پای در دواجش برد
میل در سرمه دان عاجش برد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(سُ رَ / رِ)
سخندان. بلیغ. زبان آور، واعظ. خطیب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ / مِ)
گوربان. نگهبان گورستان. نگهبان مقبره:
در دخمۀ چرخ مردگانند
زین جادوی دخمه بان مرا بس.
خاقانی.
بدرند از سماع دخمۀ چرخ
سخره بر دخمه بان کنند همه.
خاقانی.
مأمون الرشید از خلفای عباسی به هدایت پیرمردی که خدمت دخمه بانی داشت... در آن دخمه رفت. (تذکرهمرآه الخیال ص 286)
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ)
ظرفی که درمها در آن نگه دارند. (آنندراج). صندوق پول. کیسۀ پول. (ناظم الاطباء) :
قلمدانش از بس درم دان شده
غلافش به دستور همیان شده.
ملا طغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دخمه بان
تصویر دخمه بان
نگهبان گورستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هیمه دان
تصویر هیمه دان
جایی که در آن هیمه انبار کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامه دان
تصویر نامه دان
محفظه ای که مکتوبات رادرآن گذارند جزوه دان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرمه دان
تصویر سرمه دان
کیسه ای کوچک که در آن سرمه ریزند، آلت زن شرم زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانه دان
تصویر دانه دان
تخمدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همه دان
تصویر همه دان
داننده همه چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جامه دان
تصویر جامه دان
صندوق چرمی که در آن لباس گذارند، چمدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جامه دان
تصویر جامه دان
صندوقی که در آن جامه ها را گذارند، اتاقی که در آن جامه ها را حفظ کنند
فرهنگ فارسی معین
بقچه، چمدان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سرمه دان به خواب، زنی بود با امانت. اگر بیند که سرمه دانی داشت، دلیل است که او رابا زن دیندار صحبت افتد و از او خیر و منفعت یابد. اگر بیند که سرمه دان بشکست یا ضایع گردید، دلیل که از صحبت زنی دیندار جدا افتد. اگر بیند که سرمه دانی را بخرید، دلیل است که کنیزکی دیندار بخرد و باامانت بود. جابر مغربی
سرمه دان درخواب، زنی بود که همیشه خدای را به یاد دارد و مردمان را به راه دین خواند. اگر بیند که سرمه دانی داشت، دلیل که زنی را بدین صفت بخواهد. اگر بیند که سرمه دان او بشکست، دلیل که زن او هلاک گردد. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب